دخترک هرچه گریه کرد نگذاشتند صورت پدر را ببوسد..مرتضی جلو رفت و به پدرش گفت: «خب بزارید باباشو ببینه» سرش را آورد در گوش مرتضی آهسته و با عصبانیت گفت: عموت سرنداره، می فهمی؟